یادداشتهای یک هرزه

ساخت وبلاگ
تابستانی گرم و ملال آور در حال اتمام است، تابستان را همیشه به خاطر پاییزی که بعدش می آید دوست داشتم، به ویژه شهریورش را. از کودکی پاییزی بودم و حس عجیبی بهش داشتم. با اینکه مثل اغلب کودکان زمان خودم، مدرسه را دوست نداشتم اما حساب مدرسه با پاییز متفاوت بود.تابستان یادآور آشنایی با توست. تاریخش را هم خوب یادم هست، 25 مرداد بود. بهترین تابستان عمرم بود و میرفت تا در بهترین پاییز، پیوند دائمی و اذان و نماز ابدی برپا شود اما اذان و اقامه ای شد و فرصت نماز فراهم نشد.غافل بودم از خزان و ذاتش، پاییز، کارش برهم زدن است و نابود کردن سرسبزی و طراوت، نباید ازش بهار وصل را انتظار میداشتم.نیش عقرب نه از ره کین است، مقتضای طبیعتش این است.پاییز باید خزان باشد و به مقتضای طبیعتش عمل کند، گرچه هنوز دوستش دارم و هر سال برای رسیدنش روز شماری میکنم تا بادهایش بوی تو را برایم به ارمغان آورد. یادداشتهای یک هرزه...
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 12:53

باز ۲۷ آذر رسید و نمیشود بگویم که به یادت افتادم. آدم یاد کسی می‌افتد که از یادش رفته باشد، تو که همیشه در فکر و ذهن من هستی، انگار به تعداد روزها و ماه‌ها و سالهای عمرم که تو را نداشتم، با تو زندگی کرده‌ام که اینچنین تمام فکر و ذکرم را اشغال کرده‌ای.این پاییز، ششمین سالگرد خزان زندگی من است که با رفتنت، گویی زمان در پاییزی سرد متوقف شده و همه چیز، سرد و بی روح شده.پاییزی را که قبلا عاشقش بودم نیز سرد و بی رحم شده و لحظه لحظه‌اش، نام و یاد و خاطره تو را در همهمه بادهای سردش، تکرار میکند. برخی شبهای مهتابی، در سرما، به بیابان میروم و با ماه سخن میگویم و سراغ تو را میگیرم و آدرست را بهش میدم، نمیدانم سلام مرا میرساند یا مثل آدمهای اطرافم، با دروغی، میخواد فریبم دهد و شادم کند و ...قصه انار و دانه‌های یاقوتش هنوز پابرجاست و از اول فصلش تا آخرین روزی که در بازار باشد، هر شب، مقداری را دون میکنم و در دهانت میگذارم.حتما یادت هست که چه میگویم.بعضی وقتها به سراغ فایلهای قدیمی میروم و مکالمه اناری را چندین بار گوش میدهم و ... یادداشتهای یک هرزه...
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 12:53